-
خیلی دور . خیلی نزدیک
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 19:43
همه چی تموم شده یا شایدم همه چی شروع شده اما هر چی که هست تا شقایق هست زندگی باید کرد
-
Saint Peter
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 14:20
Saint Peter's Gate I was lost in the dark, در تاریکی گم شده بودم And the fear was in my heart, و ترس در قلبم نفوذ کرده بود All around me the forest and the rain, چیزی که دور و برم بود جنگل بود و باران Then with the flash of a light, I saw it in the night, و اون لحظه بود که در تاریکی شب تابش نوری رو دیدم I must be...
-
دوران عاشقی
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 13:23
تجربه تجربه همون حس همون صدا و همون آرامش شاید قسمت اینه که با دیدنت دلتنگ تر بشم و با لمست مشتاق تر شاید هم هنوز میخوای به من بگی باید بنویسم آخرین باری که میخواستم بنویسم با این عنوان شروع شد ساعت صفر صدای ما را از آخر دنیا می شنوید اما الان میگم ساعت صفر چون باز دیدمت و همه چیز از نو شروع شد دوران عاشقی تمومی نداره
-
برخی تو
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 11:34
برات می نویسم چون نوشتن رو با برای تو نوشتن شروع کردم چون اینجا رو برای تو راه انداختم و چون حس نوشتن هام رو به تو دادم برات می نویسم چون هنوزم تنها تو که توی زندگی هست تو هستی چون زندگی رو میشه با امید تو نوشت و چون اینجا هنوزم سرده آره سرده که دامر می نویسم تا با نوشتن گرم شم تا با رویای تو گرم شم و شاید یه روز هم...
-
اومدن زمستون مبارک
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 12:46
بیا دستات چه ارومه اگه حتی نمی مونه بیا دستامو گرمش کن اگه سرده زمستونه خزونم رنگ پاییزم ولی چشمام پر از حرفه شدم نقاشی یک شب که تا سینه پر از برفه دارم گم میشم از جونم بیا آغوشتو وا کن درسته آخرش میگی برو با عشق من تا کن و من تنها شدم یک شب غروب سرد بارونی شبیه مرد آواره و با حس یه زندونی
-
خدا
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 10:40
می دونم هنوز میای و اینجا رو می خونی پس اینو واسه تو می نویسم تویی که منو عوض کردی تا دنیا رو بهتر ببینم اما الان تنها چیزی که میبینم تویی خودت اینو خواستی میدونم که یه روزی تو میشم بزرگترین تویی که دیدی عاشق زیاد داشتی و داری لاف عاشقی هم زیاد شنیدی اما من با کمک خودت به اینجا رسیدم هنوزم میگم همیشه بودم و تا آخرش...
-
بی سر و صدا
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 09:27
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 قسم به چشمانی که هنوز به غمزشان خمار می شوم قسم به چشمانی که مستی هرگز نچشیده را به من آموختند و قسم به چشمانی که درس عاشقی را به خاطرشان از بر شدم تو را هر روز و شب زندگی می کنم مژگانت را غرق در بوسه می کنم و به روزی حسرت می خورم که چشمانت را...
-
خدا حافظ همین حالا
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 21:04
این وبلاگ اپ نمی شود مثل صاحبش الا یا ایها اساقی ادر کاسا وناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها خداحافظ ذیبا ------------------------------------ خدا حافظ همین حالا،همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام خداحافظ کمی غمگین،به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید اگه گفتم...
-
اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 07:50
فاطمه، فاطمه، فاطمه جان! کاش میشد اینجا بودی و به جای نوشتن یک بار به چشمات نگاه میکردم، ما خیلی حرفامونو با چشمامون میگفتیم، بعید میدونم این چند خط همه حرفای منو بزنه... فاطمه! انتظار ندارم اینا به من حق بدن، فقط کافیه منو بفهمن... - مونولوگی کوتاه از آژانس شیشه ای ---------------------------- کوه و میذارم رو...
-
اگه از حادثه سرشارم و از فاجعه لبریز
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 08:19
گاهی در عین دور بودن حرف های بزگی می زنی آنقدر بزرگ که از همینجا دیده میشود هنوز حرف هایت بوی حرکت می دهد کمر به شکستن کمر غرور من بسته ای و غرورم چادر ماندن به کمرش بسته می دانم مدتی است که نمی خوانی ام نوشتن سخت تر شده است ------------------------------------------------------ اگه بودم شده نابود اگه سبزم شده پاییز...
-
این نوشته مال خودم نیست اما زیباست
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 08:35
این سالها چشممان به لای درِ خانه بود، گوشمان به نالهی لولا، بلکه فتحِ بابی شود، سیاهیِ دل پَر بکشد از زیارتِ پَرِ چادرِ سفیدِ شما. شهره شدیم به دریوزگی و عاشقی، خسته شدیم از اینهمه فراق. کابوسمان شده یادِ شبِ رفتنتان، خوابمان شده رویای روزِ آمدنت. بیچاره دل چه میفهمد «نهمن، نهشما» یعنی چه؟ - لانگ شات
-
بیا برگرد، تا خونه از عادتت سیر نشده ...
شنبه 30 مردادماه سال 1389 12:27
توی بدترین شراط هستم و نیستی حرف واسه گفتن به تو دارم و بازم نیستی و می شنوی حرفامو و می خونی نوشته هامو و نیستی یاد اون روزا بخیر که نبودی اما همیشه می گفتم هستی ---------------------------------------------- مگذارکه یاد مارا طعم تلخ این حقیقت ببرد ... این حقیقت است که از دل برود هرآنکه از دیده رود... بیا برگرد، تا...
-
شونه به شونه می رفتیم
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 08:48
به عنوان آدمی که دلش برای اذیت کردنت تنگ شده میگم که من خسته نمیشم و یادمم نمیاد تا حالا خسته شده باشم متاسفانه اسم مرد رو روی من گذاشتن پس مرد هم که خسته نمیشه راستی اسم دخترمو انتخاب کردم اسمشو میذارم شقایق اسم پسرمم میذارم اسمال (آقا) ------------------------------------------------- شونه به شونه می رفتیم منو تو تو...
-
مال خودت مال چشات
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 07:58
زیباترین رویاهایم را در آغوش کسی ساختم که اکنون هزاران مایل آنطرف تر از آغوشم به دنبال آرامشی گم شده است کجای دنیا بال برای پرواز می فروشند ؟ ----------------------------------------------- یادت نره دوست دارم خیلی دلم تنگه برات دار و ندارمو بگیر مال خودت مال چشات
-
می نی مال
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 09:37
می خوام یه مدت کوتاه نویسی کنم حس می کنم حوصله دنیا و آدماشم داره به همون سمت میره اما گاهی واست طولانی مینویسم شاید از اینجا اسباب کشی کردم اومدم پیش تو اما اینجا رو خیلی دوس دارم
-
فاصله ها
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 13:19
زندگی انگار سر صلح دارد من خوبم تو خوبی روزگار خوب است کاش فاصله ها هم خوب بودند با ما.....
-
من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 08:10
همیشه یه رویای داشتم توی یه جای دنج یه تخت دو نفره توی اتاق خواب هر چند ساده هر چند کوچیک و توی حال هم یه تخت یه نفره که ازش به عنوان مبل. میز ناهارخوری. کاناپه . دراور و ... استفاده کنیم یه آشپزخونه که دوتایی با هم توش جا نمیشیم و دسشویی و حموم که همش با هم میشه 2.5 متر جالبیش اینجاس که کولر رو که روشن می کنی بعد از...
-
ای ازخدارسیده، ای که تمام عشقی
شنبه 9 مردادماه سال 1389 08:05
الان فقط این حسو دارم که لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام مستم باز می لرزد دلم دستم کاش میشد ببینمت زودتر زودتر و زودتر از همیشه می دونم توام به این دیدن نیاز داری پس بیا -------------------------------------------- زخمی تراز همیشه، از درد دل سپردن سر خورده بودم ازعشقِ،در انتظار مردن با قامتی شکسته، از کوله...
-
بذار خیال کنم هنوز ترانه هامو می شنوی
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 08:39
گویا پست قبلیم خیلی سوال ها رو ایجاد کرده خیلی سخت نگیرین یاد جیمز جویس می افتم که با کتابش که کسی نمی فهمید گفت اینو نوشتم که منتقدا واسه صد سال آینده سرشون گرم باشه هنوز هم چند صفحه ای به اون کتابه بدهکارم... و دیروز رو هم رفتیم بیرون شهر با اینکه همه لباسامو عوض کرد و دیشب هم خودمو ۱۰ بار شستم بازم صبح که پا شدم...
-
تو ترانه من باش
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 13:28
یک هفته یک هفته دلتنگی با اینکه نیستی تا بگی و من بگم اما همه این دلتنگیا رو حس کردیم می خوام اصلا ذائقم رو عوش کنم از الان من از الان فقط دختر سبزه و برنزه دوس دارم کسی مشکلی داره ؟ دیگه هم نمی خوام که دلتنگ بمونم وای امشب شب اخره و من باید ??? صفحه بخونم فکر کنم قهوه هم دیگه جواب نده لطف کن و یکی از اس ام اس های...
-
دیوانه رویت منم چه خواهی دگر از من
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 10:07
یه روز دیگه هم گذشت و یه روز دیگه ی دیگه هم گذشت در ظاهر بدون تو اما در واقع با خود تو گذشت این چند وقتی که اومد حس بودن رو تجربه نمی کنم دارم هستن رو احساس می کنم پریشب از کلاس که اومدم یه راست بچه ها رو بردم بیرون شهر واسه شام یک بود برگشتیم و من فقط تونستم دوش بگیرم تا ۶ صبح پاشم تقریبا زیر دوش داشت خوابم می برد...
-
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 17:39
و تو رفتی و هنوز سال ها هست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم انگار سالهاست که رفتی و دلم هی بیشتر واست تنگ میشه اما احساس تنهایی نمی کنم چون تورو پیش خودم حس می کنم و می دونم که به زودی همو می بینیم امید زیباترین چیزیه که دارم چه دیر می گذره این روزا.... الان بایدبرم 100 صفحه انگلیسی حفظ کنم...
-
ای شب از رویای تو رنگین شده
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 09:54
شانه هایت را برای گریه کردن دوس دارم شاید چون غم هایی رو به اندازه همه خستگی های من تحمل رکده و فکر می کنم میشه که بهش از ته دل اعتماد کرد همون شانه رو می خوام که باشه که شبا تا صبح باهاش حرف بزنم و حس کنم الان سرم روس شونشه که وقیح بشم تا حد ممکن و اون از وقاحتم لذت ببره که من به زندگی لبخند بزنم و اون به من و بهش...
-
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا برجاست
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 08:03
و ... همیشه به این به چشم یه شروع نگاه می کنم و نه یه پایان زیباترین لحظه هایی رو که همیشه منتظرش بودم رسیده بود و می رسه و خواهد رسید حتی این بار خداحافظی هم سخت نبود دیگه امیدم زیادی بالا رفته و اینو دوس دارم مدت ها بود تنها چیزی که داشتم تلاش بود و تلاش شاید الان دارم مزد همونارو میگییرم و مزد وفاداری این روزها...
-
منو حالا نوازش کن که این فرصت نره از دست
شنبه 12 تیرماه سال 1389 20:57
بهم گفتی خیلی وقته آپ نکردم منم قول دادم که آپ کنم خوشحالم که قراره به زودی ببینمت حرف واسه گفتن زیاده و زمان هم منتظره که مس باد رد شه فکرش هم آدمو یه جوری می کنه باشه که یه روزی بقیه این پست رو میام و رو در رو میگم ... ددپ ---------------------------------------------- منو حالا نوازش کن که این فرصت نره از دست شاید...
-
بدون ترانه
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 15:05
واسه امروز یه مطلب دیگه اماده کرده بودم اما با اتفاق دیشب من که از دیشب چیزی یادم نمیاد پس ولش کن امروز خیلی کارای زیادی کردم تا به اون هدفم برسم گاهی وقتا خوشحال کردن یه نفر چه سخته حتی اگه دلش واست تنگ شده باشه راستی من الان از همیشه نزدیک ترم چون خیلی از اتفاقا قطعی شده فکرشم که می کنم یه حال عجیبی پیدا می کنم پ.ن....
-
لب شیرین تو ای کاش منو از شب رها می کرد
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 08:35
خیلی به این قضیه فلسفی نگاه نمی کنم اما یه جایی یه زمانی توی این کهکشانا ستاره من و تو بهم گره خورده وگرنه این همه کشش بعد از این همه ماجرا نبود بالاخره هم یه جا به اون چیزی که هر دو می خوایم می رسیم شاید کوتاه شایدم نه اما می رسیم این دنیا واسه هر کس که تلاش کنه یه چیزایی داره حتی اگه حقش نباشه خواننده اینو اگه بهت...
-
با غرورت منو دست کم گرفتی
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 13:16
عذر می خوام که این چند وقته به خاطر کار جدید و امتحانا نبودم و همینطور بابت متن پر اشتباه قبلی وقتی یکی نگاهش به جای دیگه باشه و تایپ کنه همین میشه دیگه و.... کارشناسی ارشد هم تموم شد از امروز صبح گاهی دلم واسه درس تنگ میشه واسه همه درسایی که برای دودر کردنشون همه کار کردم این روزا حتی شبهاشم به تو فکر می کنم چرا حس...
-
تو وجود خسته ام برو
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 17:30
از این دنیا خوشم مساد درست وقتی که داشتم ازش خسته می شدم سه تا خبر خوش واسم اومد ماشینم گرفتم اسمم واسه اعتکاف درومد یه کار جدید با حقیق خوب پیدا کردم اما همون طور که از اون مساله نا ایم نشدم از این مسایل هم امیدوار نشدم مهم تویی تویی که هر روز صبح بهت قول بودن می دم ممنون که باهام خوبی پ.ن. تو رام نمیکنی... آرام...
-
آخر قصه رسیده
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 08:18
این روزها هیچ چیز خوب نیست... جز تو پ.ن. 1. مگه بت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره 2. موقع رفتن بدرقت نکردم اما دوس داشتم می شد به استقبالت بیام 3. می خوام بهترین کارمو واسه پایان نامه بدم. حتی اگه نخوای ------------------- به تو گفتم قبله رفتنت اگه نباشی یک روز می میرم از پامی افتم به تو گفتم خودمو میکشم و پر...