قسم به چشمانی که
هنوز به غمزشان خمار می شوم
قسم به چشمانی که
مستی هرگز نچشیده را به من آموختند
و قسم به چشمانی که
درس عاشقی را به خاطرشان از بر شدم
تو را هر روز و شب زندگی می کنم
مژگانت را غرق در بوسه می کنم
و
به روزی حسرت می خورم
که چشمانت را برای من باز کنی
پروانه من
دیگر به دور شمع اب شده ات نگرد
انقدر ذوب چشمانت شده
که توان بوسه زدن بر لبات را ندارد
کاش حضورم آنقدر بی سر و صدا بود که هرگز به چنین روزی نمیرسیدم
دیدن عذاب کسی که دوستش میداشتی کمتر از آب شدن همان شمع نیست . . .
همیشه منتظر بودم که من قدیمها خودت بنویسی
قهرمان فراموش شده
امروز اومدم اما اخرین باره که میام
ای کاش ادمها قبل فراموش کردن دوست داشتن رو یاد میگرفتند
اما امروز به هرکسی محبت کنی فقط با بی وفایی توی قلبت خنجر فرو میکنه و از چکه های خونی که میچکه مثل اینکه لذت میبره
سلام سلام
پس بی سر و صدا درگیر
باز آمدن
پیروز باشی
سلام بعد یه ماه اتفاقی سرزدم چه جالب که دوباره آپ کردی
خیلی قشنگه
از ذهن خودت نوشتی؟؟؟؟
گاهی خوندن یه مطلب تو یه موقعیت چقدر آدم رو شاد میکنه و گاهی همون مطلب تو یه موقعیت دیگه چه غمی میذاره رو دل آدم....
عیدت مبارک
سکوت اینجا وهمانگیزترین آرامش دنیاست...
باز بنویس مـرد . . .
long time no see
درخت کوچک من به باد عاشق بود ...
به باد بی سامان...
کجاست خانه باد؟ کجاست خانه باد؟
khahesh mikonam benevisid