و اما امروز
از اینکه این قدر من عاشق توام
و تو عاشق دیگری
و دیگری نیز ...
خسته که نه (چون مرد خسته نمیشه)
اما آرامشی و می خوام که من دارم به دنبالش می دوم و اون از من فرار می کنه
فقط وقتایی که باهام حرف می زنی
این آرامش تو چنگمه
پ. ن.
نمی دونم بالاخره بهش بگم که دوسش دارم یا نه
اگه منو پس زد چی ؟
گوش کن
یه حس غریبی داره تورو فریاد می زنه
اونم درست زمانی که همه فکرت جای دیگه است
فرداش می فهمی که کاملا احساس میشدی
اون حس داره تورو فریاد می کشه
فقط گوش کن
شعر های تو متولد می شوند
و شعرهای من در آرزوی خوانده شدن می میرند.
زیبای من. هر شب در خلوت تنهایی ام تو را جشن می گیرم
شاید که این بار بدون دعوت خلوتم را بهم بزنی
و من برای ویران شدن خلوتم
انتظار می کشم
پ. ن.
این بار واقعا د.د.پ
بالاخره بعد از کلی صبر اوکی شد که بتونیم توی خونشون با هم تنها باشیم
بیرون همو دیدیم نزدیک خونشون
سوار شدم و حرکتکردیم
بعد از طی مراحل امنیتی خیلی آروم و آهسته رفتیم تو
مستقیم رفتیم توی اتاق خوابش
طبق معمول تخت به این خوبی رو ول کردیم و روی زمین دراز کشیدیم
هیچ عجله ای نداشتیم
خیلی آروم مشغول شدیم
تازه گرم شده بودیم که صدای در اومد
پرسیدم مگه مسافرت نیستن؟
رفت اونجا و باباشو صدا زد
از قیافه درهم و عصبانیش جلوی خونوادش میشد فهمید که یه خبری توی اتاقش هست
باباش اولین جایی که اومد تو اتاق اون بود
من واستاده بودم و نگاش می کردم
حتی سرمو هم ننداختم پایین
یه نگاه خیلی تندی بهم کرد و از اتاق رفت بیرون
پشت سرش خودش اومد تو
بهش گفتم فقط پیراهنمو بده بپوشم (البته همون جا جلوم روی زمین افتاده بود )
هیچی بهش نگفتم . حتی نگاشم نکردم
همین که پوشیدم راه افتادم سمت در اتاقش که برم
دیدم همه خانوادش اومدن دم در اتاق ایستادن
نتوستم برم بیرون
باباش اومد جلو
گفتم همش تقصیر منه اگه هر چی هم هست من جواب میدم
اومد جلو خیلی آروم دو تا زد تو گوشم
گفت قبلش اینجا رو بین بعدش برو
در کمد رو کامل باز کرد
بین اون همه لباسای زنانه پشت در کمدش یه کت شلوار مردانه خیلی شیک بود
یه دفعه همشون داد زدن
سورپریززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز
من همینجور مات مونده بودم
بقیه هم از بالا اومدن
یه اهنگ داداشش تو سیستم گذاشت و شروع کردن به رقصیدن
منم می خواستن به رقص بگیرن اما هنوز گیج بودم
بهش نگاه کردم به دیوار یه گوشه تکیه داده بود و هیچی نمی گفت
رفتم یه کلاه از تو کمدش برداشتم و گذاشتم رو سرش که بخندونمش
فقط نگام کرد
باباش به همه گفت خیلی خوب دیگه برین تموم شد
منم خداحافظی کردم از همه و حسابی هم عذرخواهی
آخرین نفر به خودش که رسیدم
می خواستم ببوسمش اما فقط دست دادم باهاش
نگاه کرد. پشت نگاهش خوشحال بود
این چند سال نگاهاشو خوب شناختم
و رفتم بیرون
مثل همیشه تا خیابون فرشته رو پیاده اومدم با یه کت شلوار تو دستم
پ. ن
همین باعث شده که از امروز یه نفر دیگه باشم
مطمئنم اونم بر خلاف رفتارش
همینو می خواد
به یاد حرفهایی که هیچ وقت نزدیم
به یاد نوشته هایی که هرگز نخواندی
و به یاد کودکی هایی که با هم نداشتیم
دوستت دارم
پ . ن.
اوین باری که منو خواست به دوستش معرفی کرد
مونده بود چی گه. گفت دوست دوران بچگیمه
اونقدر با این جملش حال کردم که اگه حتی میگفت این عشقمه اون همه حال نمی کردم