شانه هایت را برای گریه کردن دوس دارم
شاید چون غم هایی رو به اندازه همه خستگی های من تحمل رکده
و فکر می کنم
میشه که بهش از ته دل اعتماد کرد
همون شانه رو می خوام
که باشه
که شبا تا صبح باهاش حرف بزنم و حس کنم الان سرم روس شونشه
که وقیح بشم تا حد ممکن
و اون از وقاحتم لذت ببره
که من به زندگی لبخند بزنم
و اون به من
و بهش بگم که دوست دارم
واون باز هم بخنده
چه شبی بود
اهههههههههههههه
باز شارژ گوشی تموم شد
پ.ن. ناراحت میشی وقتی میگم با فروغ فرخزاد صکث داشتم ؟
---------------------------------------------
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای بروی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زالودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مزگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پربارتر
ای در بگشوده بر خورشید ها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر جز درد خوشبختیم نیست
این دل تنگ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش ازینت گرکه در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلبودن به چرک کینه ها
در نوازش نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گم شدن در پهنه بازارها
آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهائیم خاموشی گرفت
پیکرم بو هم آغوشی گرفت
جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگهام را سیلاب تو
در جهانیاینچنین سرد وسیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای بزیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هایم از هرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق دیگر نیست این . این خیرگیست
چلچراغی در سکوت وتیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم براه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم که بشکافم زهم
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه می خواهم که برخیزم زجای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
این دل تنگ من واین دود عود؟
در شبستان زخمه های چنگ و رود؟
این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش واین آوازها؟
ای نگاهت لای لای سحربار
گاهوار کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شور وشعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
وای چقدر خاطره دارم با این شعر فروغ
واقعا جای تقدیر داره که نشستی اینهمه تایپ کردی
و این قسمت نوشتت" که وقیح بشم تا حد ممکن و اون از وقاحتم لذت ببره"
فکر کنم کلا چیز جالبی از آب در بیاد
آره
اما گاهی آدم لازمه که هیچ حدی واسه یه سری مسایل قائل نشه
تایپو واسه کسی کردم که ارزش این همه رو داشت
جز تعظیم و سکوت حرفی ندارم...
شعر و آهنگ خاطره انگیزیه...!
ممنون
واسه منم همینطوره
وای چقدر این ترانه رو دوست دارم
نمی دونستم شعرش ماله فروغه
منو برد به روزای خوبی که داشتم
ممنونم ازت محمد...خیلی زیاد
خواهش می کنم
اگه خواستین آهنشم تو وبلاگ می ذارم
نفهمیدم منظورت از پ.ن چی بود
پا نوشت
پی نوشت
پی نویس
پا نویس
پست نویس
و هر چیز دیگه ای که فکرشو می کنی
آدرس جدید وبلاگم:
http://mer-maid.blogsky.com/
ممنون
آپ کردم
دوست دارم که بیای...
چشم
هیچی فروغ نمیشه. هیچی!
باور کنین خیلی با هم پیش نرفتیم
چرا همه روی فروغ غیرتی شدن ؟
توی شهر ِ خراب شده ی ما ، شیراز ، نمیشه !
اینجام نمیشه