همه چی تموم شده
یا شایدم همه چی شروع شده
اما هر چی که هست
تا شقایق هست
زندگی باید کرد
I was lost in the dark, در تاریکی گم شده بودم و ترس در قلبم نفوذ کرده بود چیزی که دور و برم بود جنگل بود و باران و اون لحظه بود که در تاریکی شب تابش نوری رو دیدم باید به دروازه های سینت پیترز نزدیک شده باشم وقتی وارد دروازه شدم او، در وسط سرسرا ایستاده بود و پیر مردی با ریشهای سپید و براق بهم گفت: منتظرت بودم، بذار اتاقت رو بهت نشون بدم و من رو در طول راه با نور شمعی راهنمایی کرد و در حالی که اونجا روی تخت دراز کشیدم، کتابی بود با جلدی سیاه و قرمز و اسم من با رنگ طلایی رو جلدش نوشته شده بود و وقتی بازش کردم، عکسهایی از دوران زندگیم بود و صدایی از درونش اومد که هیچ کس حق عبور ندارد هیچ کس حتی تو، حتی تو هم نمیتونی از روز رستاخیز فرار کنی هیچ کس نادیده گرفته نمیشه، تنها بهشت اونجاست و اون بهشت مخصوص کسانی هست که بتونه در دروازه سینت پیتر اونارو راضی کنه و اون پیرمرد گفت: با من بیا، در حالی که دستمو گرفت و گفت: اینجا چیزی هست که قبلا هم اونو دیدی در این اطاق سمت چپت، کسی هست که تمام سعیشو کرد تا خوشی و شادی رو برای مردم بیاره ولی تو اون اطاق سمت راستت، کسی که یک فرد خودکامه بود خیلی وقته که منتظر اومدنش به اینجا بودیم برای تمام خونهایی که به زمین ریخت و تمام کسانی رو که به قتل رسوند ما اون رو محکو به حبس عبد تو جهنم کردیم هیچ کس حق عبور ندارد هیچ کس حتی تو، حتی تو هم نمیتونی از روز رستاخیز فرار کنی هیچ کس نادیده گرفته نمیشه، تنها بهشت اونجاست و اون بهشت مخصوص کسانی هست که بتونه در دروازه سینت پیتر اونارو راضی کنه وقتی که افتاب داشت طلوع می کرد از خواب بلند شدم، و اونجا کسی تو اطاق خوابم بود بانویی، چون فرشته ای سپید پوش و به من گفت: باید عجله کنی، چون زمان تو نیز فرا رسیده حالا باید بری، قبل از اینکه تصمیمشون عوض بشه A thousand or more, و از پنجره هزار نفر یا شاید هم پیشتر انسان رو دیدم که دارن اون فرد خودکامه رو به زانو در میارن Of my footsteps on the ground, و ناگهان صدای گریه و فریادش صدای قدمهای منو در خودش فرو برد در حالی که داشتم جای امنی برای خودم در میان درختها پیدا می کردم هیچ کس حق عبور ندارهف هیچ کس حتی تو، حتی تو هم نمیتونی از روز رستاخیز فرار کنی هیچ کس نادیده گرفته نمیشه، تنها بهشت اونجاست و اون بهشت مخصوص کسانی هست که بتونه در دروازه سینت پیتر اونارو راضی کنه هیچ کس حق عبور ندارد هیچ کس حتی تو، حتی تو هم نمیتونی از روز رستاخیز فرار کنی هیچ کس نادیده گرفته نمیشه، تنها بهشت اونجاست و اون بهشت مخصوص کسانی هست که بتونه در دروازه سینت پیتر اونارو راضی کنه
And the fear was in my heart,
All around me the forest and the rain,
Then with the flash of a light, I saw it in the night,
I must be getting near - Saint Peter's Gate!
When I went through the door, he was standing in the hall,
An old man with a beard of shining white,
He said "I've been expecting you, let me show you to your room",
And he took me all the way by candlelight,
And lying there on the bed, a book, black & red,
My name was written on the front in gold,
And when I opened it up, there were pictures of my life,
And a voice began to call from down below;
Nobody will get through, nobody,
Not even you, can escape the Judgement Day,
Nobody will be spared, Heaven is only there,
For the ones who satisfy them at - Saint Peter's Gate.
"Come with me" said that old man, as he took me by the hand
"There is someone here that you have seen before,
In this room on the left, a man who did his best,
To bring joy and happiness to one and all;
But in that room on the right, a dictator in life,
We've been waiting for him here,as you can tell,
For all the blood he's spilled,
And for all the ones he's killed,
We condemn him to eternity in hell;
Nobody will get through, nobody,
Not even you, can escape the Judgement Day,
Nobody will be spared, Heaven is only there,
For the ones who satisfy them at - Saint Peter's Gate.
I woke up with the dawn, there was someone in my room,
A woman, like an angel all in white,
And then she told me "You must run, for your time has yet to come,
Go now, before they change their minds",
And from the window I saw,
Bringing that dictator to his knees,
And his cries broke the sound,
As I made it to the safety of the trees:
Nobody will get through, nobody,
Not even you, can escape the Judgement Day,
Nobody will be spared, Heaven is only there,
For the ones who satisfy them at - Saint Peter's Gate.
Nobody will get through, nobody,
Not even you, can escape the Judgement Day,
Nobody will be spared, Heaven is only there,
For the ones who satisfy them at - Saint Peter's Gate.
تجربه
تجربه همون حس
همون صدا
و همون آرامش
شاید قسمت اینه که با دیدنت دلتنگ تر بشم
و با لمست مشتاق تر
شاید هم هنوز میخوای به من بگی باید بنویسم
آخرین باری که میخواستم بنویسم با این عنوان شروع شد
ساعت صفر
صدای ما را از آخر دنیا می شنوید
اما الان میگم
ساعت صفر
چون باز دیدمت و همه چیز از نو شروع شد
دوران عاشقی تمومی نداره
برات می نویسم
چون نوشتن رو با برای تو نوشتن شروع کردم
چون اینجا رو برای تو راه انداختم
و چون حس نوشتن هام رو به تو دادم
برات می نویسم
چون هنوزم تنها تو که توی زندگی هست تو هستی
چون زندگی رو میشه با امید تو نوشت
و چون اینجا هنوزم سرده
آره
سرده که دامر می نویسم
تا با نوشتن گرم شم
تا با رویای تو گرم شم
و شاید یه روز هم به رویای تو بمیرم
اما هنوزم دلم تنگ میشه
واسه چشمات
واسه دستات
واسه بوسه هات
اما نه به تنگی آغوشت
و نه به تنگی چشمات وقتی سعی می کنی که دقیق نگام کنی
کاش از ذهنم دور می شدی
تا برای شنیدن صدام
داد می زدم
من برخی تو هستم
برخی تو
بیا دستات چه ارومه
اگه حتی نمی مونه
بیا دستامو گرمش کن
اگه سرده زمستونه
خزونم رنگ پاییزم
ولی چشمام پر از حرفه
شدم نقاشی یک شب
که تا سینه پر از برفه
دارم گم میشم از جونم
بیا آغوشتو وا کن
درسته آخرش میگی
برو با عشق من تا کن
و من تنها شدم یک شب
غروب سرد بارونی
شبیه مرد آواره
و با حس یه زندونی